من و خط خطی های ذهن و خاطراتم

ساخت وبلاگ

کاربر گرامی دادنامه شما صادر شده است، برای اطلاع از مفاد آن به حساب کاربری خود مراجعه فرمایید... باشه شیرینی بچه ها :))) من و خط خطی های ذهن و خاطراتم...
ما را در سایت من و خط خطی های ذهن و خاطراتم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : derama-faa بازدید : 53 تاريخ : يکشنبه 29 مرداد 1402 ساعت: 4:30

فکرشو نمیکردم که اینطوری تو چشم من نگاه کنن و دروغ بگن، "ع" و "ب" و "ه" تمام تلاششونو کردن که تو جلسه من حرفی برای گفتن نداشته باشم، به هر حال نهایتا رای به نفع من بود... ولی به قول زتدگی، الان فهمیدم با کیا کار میکردم! همه شون مثل هم بودن، حتی "س" که خودش اولین بار بهم گفت چیزایی که یادم میده رو به کسی نگم. سعی میکردن اطلاعات ندن بهم و مثلا یاد نگیرم مطالب رو، اما خب امان از این هوش زیاد :)))))ناهید میگفت همه مون ظالمیم و به هم رحم نمیکنیم. گفتم آره حتما همینطوره حتما منم ظلم کردم به ملت وگرنه دلیل نداره این رفتارا در حقم بشه. ولی خدایی تو راس این مملکت ببینی آدمای ظالم زیاد هستن، اونا چرا هیچی شون نمیشه؟؟؟ من و خط خطی های ذهن و خاطراتم...
ما را در سایت من و خط خطی های ذهن و خاطراتم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : derama-faa بازدید : 44 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 22:56

قطعا هرکس خربزه میخوره پای لرزشم میشینه، باید اون موقع کهجیک جیک مستونم بود فکر زمستون رو هم میکردم!!! من و خط خطی های ذهن و خاطراتم...
ما را در سایت من و خط خطی های ذهن و خاطراتم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : derama-faa بازدید : 49 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 22:34

منو با ترس بزرگ کردن! اینکه همیشه بترسم از عاقبت کارهام اینکه همیشه نگران باشم و اضطراب داشته باشم از اینکه نکنه این کاری که کردم فلان مشکل رو ایجاد کنه.... اکثر اتفاق هایی که اقتضای سنم بوده رو با ترس و اضطراب و احساس گناه تجربه کردم. با اینکه محدود بودم اما سعی میکردم روابط اجتماعیم خوب باشه، هیچ وقت کسی رو به عنوان دوست پسر نداشتم اما همین که با ۴ تا همکلاسی پسر حرف میزدم و میخندیدم تمااااام وجودم احساس اضطراب بود. اینکه کراش دوره ی لیسانسم بهم ابراز علاقه کرد و من هیچی نگفتم از ترسم بود. اینکه تو رفتارام سختگیر و البته دوگانه بودم به خاطر ترس و اضطرابم بود...الانم از اینکه دارم گندکاری یک عده رو افشا میکنم میترسم!البته این دیگه واقعا ترس داره!!! اونا کله گنده و قدرتمندن، من بی پشت و پناه .قبلا هم دلم قدرت میخواست... الانم قدرت میخوام من و خط خطی های ذهن و خاطراتم...
ما را در سایت من و خط خطی های ذهن و خاطراتم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : derama-faa بازدید : 44 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 22:34

همه چیز عادی میگذشت تا رسید به اینجا که "ز" پیام داد و گفت که فلانی رو از شرکت اخراج کردن! همونی که زیرابتو زده بود ... نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت،اصلا خوشحال خاصی نبودم، این انتقام رو من باید میگرفتم و من باید شاهد ماجرا میبودم....مدیر حقوقی بهم زنگ شد و مشخصا صداش رو اسپیکر بود، داشت ازم میپرسید چیا رو تقاضا کردی گفتم ۱۵ مرداد میبینمت و خودت متوجه میشی، دادخواست رو میخواست و من گفتم نمیفرستم. نمیدونم چرا بعد از اون صحبتا حالم بد شد و انرژیم تموم شد. بهم میگه راجع به خونه نباید سرم منت بزاری، در واقع انرژیم از اینجا بود که تموم شد.دلم اندازه دنیا گریه داره... من و خط خطی های ذهن و خاطراتم...
ما را در سایت من و خط خطی های ذهن و خاطراتم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : derama-faa بازدید : 59 تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1402 ساعت: 19:53

خبر ازادی طبری رو که شنیدم با خودم میگفتم خدایی عجب ظلمی! کارگر ساده با ۸ تومن حقوق برای گرفتن یک وام ۲۰ تومنی باید ده تا ضامن رسمی ببره، اونوقت این ادم با این ثروتی که با اختلاس و رانت بدست اورده باید اینقدر راحت واسه خودش بچرخه... خیلی درد داره! درد داره کسی که ظلم میکنه هیچ عدالتی شامل حالش نشه و به سزای اعمالش نرسه! از دیروزفکر اینکه شنبه برم سر کار داشت اذیتم میکرد، داشتم فکر میکردم دیگه چیزی نیست که دوسش داشته باشم، دیگه محیط کارو دوست ندارم، آدماشو دوست ندارم. شرکت قبلی یه آپشن داشت که نرم افزارش خوب بود و حجم کار روتینش خیلی زیاد! وقتی حالت تهوع میگرفتم نسبت به آدمای چیپ دو رو برم، هدفون میزاشتم تو گوشم و تو کارم غرق میشدم. اما این اپشن رو اینجا نداشتم... صبح که میرفتم سرکار تو تخیلاتم دیدم دوباره "س" برگشته و همه چی خوبه، رسیدم شرکت دیدم یکی دیگه پشت میزم نشسته و از قیافه "ب" مشخص بود چی شده، چند دقیقه بعدش بهم گفتن: "ما تصمیم گرفتیم با شما ادامه ی همکاری ندیم...."خدا میدونه چقدر به دلم اومدولی اونجایی که آدم بدا به سزای اعمال بدشون میرسیدن تو داستاناست نه تو دنیا... قیامت هم داستانه، عدالت هم داستانه...من تماما دردم الان، چرا بچه ی بیگناه رو به این جهنم آوردم؟ من و خط خطی های ذهن و خاطراتم...
ما را در سایت من و خط خطی های ذهن و خاطراتم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : derama-faa بازدید : 51 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 15:49

جالبه از وقتی سر کار نمیرم آرامش بیشتری دارم، اما یه وقتایی که به اون لحظه ی تخمی فکر میکنم حرصم میگیره، حس میکنم باید انتقام بگیرم حتما، دلم نمیخواد در مورد این موضوع کوتاه بیام.... باید انتقام اینو بگیرم. بسه دیگه هرچقد آدم ساده بودم، بسه هرچقدر به عدل و کارما اعتقاد داشتم، به اینکه ادم باید با بقیه مهربون باشه تا باهاش مهربون باشن، به اینکه اگه خیرخواه باشی خیرخواهتن، اگه رفتارت درست و انسانی باشه باهات رفتار انسانی دارن. اصلا و ابدا قرار نیست اینجوری باشه. برای همین انتقام این رفتارشونو حتما میگیرم.اما جدا از این، خیلی آرامش دارم وقتی اون فشار کاری روم نیست، وقتی مجبور نیستم جور ۴ تا بیسواد رانتی رو بکشم، وقتی مجبور نیستم براشون کوچکترین مسائلو توضیح بدم!امیدوارم س برگرده، حس قدرت میگیرم اینطوری من و خط خطی های ذهن و خاطراتم...
ما را در سایت من و خط خطی های ذهن و خاطراتم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : derama-faa بازدید : 49 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 15:49